عشق آداسی ( جزیره عشق )

چیزی جز فریاد نمی دانم

در هنجره ی سرد تنهایی چیزی جز غم نمی دانم

کیست که صدایی بشنود

چیزی جز تبش های نامنظم قلب نمی دانم

بال شوقم بشکسته از عهد شکستن ها

چیزی جز فریاد نمی دانم

بشنو این فریاد ، تا عمق تاریکی را خواهم شکافت

آینده را خواهم ساخت با تمام ناملایماتش

با عشق زندگی زندگی خواهم کرد و عاشقانه خواهم مرد

وتنم را در دلم دفن خواهم کرد و جوانه خواهم زد

چیزی جز فریاد نمی دانم

فریاد هایم مرا خواهد ساخت و نفس هایم را تا عمق جان خواهم کشید

و تا لحظه بودن خواهم ماند

سالک 91/4

 

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 8:54 توسط سالک | |

این دل و بی دل هوای یار دارد

با توو بی تو هوای ساز دارد 

مرا بر سر عالم اسرار می گردانی

با سرو بی سامانم همچو می گردانی

همچو کمانم تیر عشقم در زهم شد 

آن کمان گیر به آهوی دلم زد

سوسو نگاهم بر رهش بود

آن نرفته از بالینم در پی رفتنش بود  ...

 

 

                                                                                                                   سالک

نوشته شده در شنبه 26 شهريور 1390برچسب:,ساعت 15:53 توسط سالک | |


Power By: LoxBlog.Com